باران

ای کاش تمام شعرها حرف توبود

باران

ای کاش تمام شعرها حرف توبود

دلنوشته 7

سخنانی کوتاه اما جاودانه

ادامه مطلب ...

دلنوشته 6

می نویسم که شب تار، سحر می گردد..........................
...................یک نفر مانده از این قوم، که برمی گردد...

دلنوشته 5

بلندترین شاخه ی درخت ، یک واژه را می فهمد ، و آن هم تنهایی ست  

روزی عارفی یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.


 پیر معرفت نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار 


صحبت کرد و این که دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته


 است. شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به


 خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند عارف با تبسم گفت: اما عشق


 تو به دخترک چه ربطی به او دارد!؟ شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم


 در وجود من نبود!؟ عارف با لبخند گفت: 

ادامه مطلب ...

دلنوشته 4


از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیک ایران)

بازی روزگار را نمی فهمم!من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.انسان، عاشق زیبایی نمی شود،بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند؛دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است. همه دوست دارند که به بهشت بروند،ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... ! عشق مانند نواختن پیانو است،ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.‏‏
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.عشق در لحظه پدید می آیدو دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است

دلنوشته3

باران را در آغوش می گیرم

و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم

تو با آغوشی باز...

با آغوشی پر از نفس های پاییزی

به استقبالم می آیی...

و مرا تنگ در آغوشت می گیری

و یک نفس عمیق تو کافیست

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...